
◾️به گمانم سالهای ریاست دکتر میرمحمد صادقی در دانشکده (الان دانشگاه) علوم قضایی تهران، یکی از برهههای طلایی برای این مرکز علمی – آموزشی وابسته به قوه قضاییه بود.
در آن سالهای پر خاطره که ما دانشجوی دانشکده بودیم با همراهی برخی دوستان، انجمن علمی دانشکده را تأسیس و پایه گذاری کردیم.
◾️یکی از خاطرات آن دوره این بود که تصمیم به برگزاری مراسم شب شعر گرفتیم. تاریخ و زمان مراسم را تعیین کردیم. اطلاعیه جلسه را نصب و دکتر میرمحمد صادقی و اساتید را هم دعوت کردیم.
اعلام شد دانشجویانی که تمایل به خواندن شعر دارند اعلام کنند. ژست روشنفکری گرفتیم و تصمیم بر آن شد که اشعارشان را قبل از مراسم بررسی و بازبینی نکنیم.
◾️استقبال خوبی از مراسم بعمل آمد. اکثر دانشجویان دختر و پسر دانشکده آمده بودند طوری که سالن اجتماعات پر شد. برخی از اساتید و دکتر میرمحمد صادقی از همان ابتدای مراسم در سالن حضور داشتند. مراسم شروع شد. اولین دانشجو شعرش را خواند. دومین دانشجو بالا رفت تا شعرش را بخواند، شعری اعتراضی درباره وضعیت و شرایط دانشکده آماده کرده بود. با این مطلع شروع کرد: «خشتک جرأت ما پاره شده / زین سبب جرأت چاپیدن ما ساده شده» و خواندن شعرش را که پر از عبارات زشت و زننده بود، ادامه داد.
◾️تا شعر این بنده خدا تمام شد به اصطلاح نصف العمر شدم. دکتر میرمحمد صادقی هم سرش را پایین انداخته بود. مراسم بالاخره تمام شد. ولی تحت الشعاع رفتار آن دانشجو و شعرخوانی اش قرار گرفت. عکس العمل ها و برخوردهای بعدی را خوب به یاد ندارم. ولی مدتها درگیر این مسأله بودم که اشتباه ما بود که اشعار را قبل از جلسه بررسی و ممیزی نکردیم یا آن دانشجو ظرفیت آن میزان تعامل و آزادی عمل را نداشت.
◾️اعتراض و مطالبات آن دانشجو با توجه به نوع ادبیاتی که انتخاب کرده بود نه تنها مورد توجه قرار نگرفت و اثرگذار نبود، چه بسا زمینه ساز محدودیتها و تنگناهای بعدی شد.
و تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل …
تاریخ نگارش: ۱۰ / ۶ / ۱۴۰۲
از صفحه شخصی مصطفی عباسی